جدول جو
جدول جو

معنی هم شراب - جستجوی لغت در جدول جو

هم شراب
(هََ شَ)
هم پیاله. هم کاسه. همقدح. (آنندراج) ، ندیم همنشین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم شراب
حریف شرابخواری، هم پیاله
تصویری از هم شراب
تصویر هم شراب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم رای
تصویر هم رای
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قران
تصویر هم قران
یار و مصاحب، همنشین، به هم نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم گرای
تصویر هم گرای
آنکه با دیگری بر یک گرایش و قصد و تمایل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مشرب
تصویر هم مشرب
دو یا چند تن که بریک طریقه و طبیعت و خوی باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم خواب
تصویر هم خواب
زنی که با شوهر خود در یک بستر می خوابد، هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تراز
تصویر هم تراز
هم طراز، هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سرا
تصویر هم سرا
کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم شان
تصویر هم شان
هم رتبه، هم طراز، هم درجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رکاب
تصویر هم رکاب
دو یا چند سوار که در کنار هم حرکت کنند، کنایه از قرین، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تَ)
هم طراز. برابر. هم سطح. یکسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به هم ترازو شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ)
دو تن که با هم سواری کنند وبه همراهی یکدیگر به راهی روند. همراه:
معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر
با هر فسرده ای به وفا هم رکاب شد.
خاقانی.
حیاتش با مسیحا هم رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ شَ)
از تیره گل یخها است که درختهای زینتی با گلهای معطرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 201) ، کنایه از سرخی و یا عرق که از خوردن شراب بر روی پدید آید. (آنندراج) :
خوش آن مستی که از رخسار زیبایت نقاب افتد
بجای پرده بر روی تو گلهای شراب افتد.
خواجه آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوکات مضافات بندر بوشهر است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان حیات داود بخش گناوۀ شهرستان بوشهر که در 2 هزارگزی شمال گناوه واقع است. جلگه و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََطِ / طَ)
برابر. هم سطح. هم باد. (یادداشتهای مؤلف) ، هم ردیف. هم مرتبه. هم رتبه
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
دو تن که در یک بستر خوابند، ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد: با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه).
، آمیخته. مخلوط:
گلت چون با شکر همخواب گردد
طبرزد را دهان پرآب گردد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ حِ)
برابر. دو چیز که در حساب یکی باشند:
صورتم را دو صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
متساوی الاضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
قرین. همنشین:
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و همقران فراق.
حافظ.
، هم ارزش:
با ارزن است بیضۀ کافور همنشین
با فرج استراست زر پاک هم قران.
خاقانی.
، نظیر. همانند. مانند:
ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک
هنوز در عدم است آنکه هم قران من است.
خاقانی.
رجوع به هم قرین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
هم سرا. هم خانه. همنشین:
بمانید با یکدگر هم سرای
مباشید از یکدگرتان جدای.
فردوسی.
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دو یا چند کس که باهم راهی را طی کنند هم سفر، متفق متحد، باتفاق (درطی طریق) : مولانا صاعد همراه جماعت مذکور آمده بود
فرهنگ لغت هوشیار
همابخور هم اندیش دو یا چند تن که دارای یک مشرب و طبیعت و خوی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سرای
تصویر هم سرای
همنشین، هم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
برابر، مساوی، معادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قران
تصویر هم قران
همنشین، همکت، همدم، یار مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که با هم سواره حرکت کنند، کسی که در التزام رکاب بزرگی حرکت کند ملتزم رکاب: هر کجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک نصرت و تایید باشد هم عنان و هم رکاب. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل شراب
تصویر گل شراب
گل می بوی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بط شراب
تصویر بط شراب
بت باده: ساغر یا جامی به ریخت بت بتدیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم مشرب
تصویر هم مشرب
((هَ. مَ رَ))
هم فکر، هم عقیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
((~. طِ))
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
هم عقیده، هم فکر، هم مرام، هم مسلک، هم مکتب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معادل، نظیر، هم ارز، هم درجه، هم رتبه، هم سطح، هم شان
فرهنگ واژه مترادف متضاد