دو تن که با هم سواری کنند وبه همراهی یکدیگر به راهی روند. همراه: معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر با هر فسرده ای به وفا هم رکاب شد. خاقانی. حیاتش با مسیحا هم رکاب است صبوحش تا قیامت در حساب است. نظامی
دو تن که با هم سواری کنند وبه همراهی یکدیگر به راهی روند. همراه: معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر با هر فسرده ای به وفا هم رکاب شد. خاقانی. حیاتش با مسیحا هم رکاب است صبوحش تا قیامت در حساب است. نظامی
از تیره گل یخها است که درختهای زینتی با گلهای معطرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 201) ، کنایه از سرخی و یا عرق که از خوردن شراب بر روی پدید آید. (آنندراج) : خوش آن مستی که از رخسار زیبایت نقاب افتد بجای پرده بر روی تو گلهای شراب افتد. خواجه آصفی (از آنندراج)
از تیره گل یخها است که درختهای زینتی با گلهای معطرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 201) ، کنایه از سرخی و یا عرق که از خوردن شراب بر روی پدید آید. (آنندراج) : خوش آن مستی که از رخسار زیبایت نقاب افتد بجای پرده بر روی تو گلهای شراب افتد. خواجه آصفی (از آنندراج)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوکات مضافات بندر بوشهر است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان حیات داود بخش گناوۀ شهرستان بوشهر که در 2 هزارگزی شمال گناوه واقع است. جلگه و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوکات مضافات بندر بوشهر است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان حیات داود بخش گناوۀ شهرستان بوشهر که در 2 هزارگزی شمال گناوه واقع است. جلگه و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دو تن که در یک بستر خوابند، ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد: با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). ، آمیخته. مخلوط: گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد. نظامی
دو تن که در یک بستر خوابند، ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد: با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). ، آمیخته. مخلوط: گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد. نظامی
قرین. همنشین: رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق. حافظ. ، هم ارزش: با ارزن است بیضۀ کافور همنشین با فرج استراست زر پاک هم قران. خاقانی. ، نظیر. همانند. مانند: ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. خاقانی. رجوع به هم قرین شود
قرین. همنشین: رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق. حافظ. ، هم ارزش: با ارزن است بیضۀ کافور همنشین با فرج استراست زر پاک هم قران. خاقانی. ، نظیر. همانند. مانند: ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. خاقانی. رجوع به هم قرین شود
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
دو یا چندتن که با هم سواره حرکت کنند، کسی که در التزام رکاب بزرگی حرکت کند ملتزم رکاب: هر کجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک نصرت و تایید باشد هم عنان و هم رکاب. (سوزنی)
دو یا چندتن که با هم سواره حرکت کنند، کسی که در التزام رکاب بزرگی حرکت کند ملتزم رکاب: هر کجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک نصرت و تایید باشد هم عنان و هم رکاب. (سوزنی)